ادریناگل زندگی ماادریناگل زندگی ما، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

هستی من دخترم/ادرینا/

مادرکه میشوی.........

مادر که میشوی ، نمیدانم از کجا ، کی ، چطور اینهمه تغییر ، اینهمه صــــبر ، اینهمه عشق .. مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی که نیستی  اما تو را که نگاه میکنم تویی که آرام جانم هستی ، تویی که تمام وجود من هستی، تمام وجودم سرشار از خنده های بی دلیل و با دلیل تو میشود خدایم را صدها بار بیشتر شاکرم که از ابتدای خلقتم طعم تمام آنچه خوش میداری را به کامم شیرین کرده ای ،سلامت و لبریز از وجود خودت ،ای مهربان‌ترین مهربانان ، یگانه خدایم مادر که باشی مهربان تر می شوی، دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد.مبادا پا رویشان بگذاری.مبادا مادری منتظرشا...
20 دی 1392

مادریعنی...

مادر یعنی زندگی  مادر یعنی عشق  مادر یعنی مهر  مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه  با خنده هات می خنده  مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر... لبخندت ، زندگی میکنه  مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت  و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم... مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو  میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی  مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح  بالا سرت می شینه و نگرانه  مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع ...
14 دی 1392

ارزوی امدنت...

دختر نازنینم   تو می آیی و من از تو لبریزمی شوم ،لحظه ها در رفتن عجولند و روزی تو آنقدر بزرگ می شوی که دستان کودکانه ات را دورم حلقه خواهی کرددختر نازم پس می نویسم تا یادگاری از لذت عاشقی کردن لحظه لحظه هایت برایم بماند نیمی از عمرم رو بی تو و نیمه دیگر رو با تو می خوام سپری کنم. معجزه زیبای آفرینش ، بیا از پیکر من بیاویز، بیا از اندام من الگویی جاودانه بساز. بیا روزهایم را به عشق و نفس هایم را به جوانه های نفس هایت بدوز. شادی بی امان من، وسعت قلبم یارای انتظارت را ندارد ، بیا و مرا در نیازهایت غرق کن.بیا تا دوباره این سفر را با تو از نو شروع کنم.با تو زندگی را دوباره ببینم، بیا برایت خانه دلم را آب و جارو کرده ام. بخا...
14 دی 1392

ارزومیکنم برای خودم همسرم ودردونه دخترم

گاهی رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پر شور که از میانشان چند تایی و یا همه برآورده شوند . آرزو میکنم که دوست داشته باشیم آنچه را که باید دوست بداریم و فراموش کنیم آنچه را که باید فراموش کنیم شوق آرزو میکنم , آرامش آرزو میکنم آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شویم و با خنده کودکانمان زندگی کنیم به عشق و آرزو میکنم دوام بیاوریم در رکود , بی تفاوتی و ناپاکی روزگار و آرزو میکنم خودت و خودم و عشق زندگیمون ، سه تایی با هم باشیم ...
14 دی 1392

برای دخترم

همیشه یادت  میکنم از پس این دنیای مبهم گاهی به اندازه تمام نداشته هایم برایت سخت میگویم  میدانم صدایم را خوب میشنوی میدانم مرا احساس میکنی میدانم نگاهم را میشناسی و میدانم هر آنچه که دیگران از درک آن عاجزندتودرک میکنی این حس مادرانه است فرزندم هر چند هنوز در برم نیستی اما سخته بی تو تنهایم ...
14 دی 1392

دخترم فرشته نازم باتوخوشبختم...

دختر که داشته باشی،   با خود تصور می کنی   پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- ... و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان   دختر که داشته باشی،   خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی   که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده   به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود   و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی   انتظار روزی را می کشی که با هم   بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ   و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده   گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود  ...
14 دی 1392

دنیای کودکانه مامانی

چه مشتاقانه از دنیای کودکی به سوی آینده دویدم !!! تا برسم به جایی که با مرور خاطراتم   بی تاب بازگشت به دنیای بازیگوشی های کودکانه شوم.  به زمانی که به دنبال شاپرک بدوم ،به هوای رسیدن نه گرفتنشان،   در گوش قاصدک زمزمه کنم و روانه اش کنم با یک فوت،  یواشکی زیر باران بروم، خیس شوم، تب کنم، لوس شوم.  در دامن مادر بنشینم، سر روی پای پدر بگذارم   به هوای آغوشی، خودم را به خواب بزنم یا  از روی تاب خود را پرت کنم. با هم بازی هایم جیغ بکشم، دست به یکی کنیم  در خانه ها را بزنیم و بگریزیم، به رهگذران غریب و آشنا سلام کنیم   آتش ببارانیم و آب بازی کنیم چقدر دلم تنگست    بر...
13 دی 1392

دعای مادر

برایت دعا می کنم     دعا می کنم که هیچ گاه چشمان تو را در انحصار قطره های اشک نبینم   دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم   دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد     همیشه از حرارت محبت گرم باشد . ...
13 دی 1392

شوق نفسهای منی...

در کنار همه ی آرزوهایی که برایت می کنم ؛ آماده ام همه چیز را فدا کنم تا این آرزوها به واقعیت در آیند ... می خواهم سعادتمند باشی . می خواهم قلبت را آکنده از احساس شگفتی و سرشار از شهامت و امید کنی . می خواهم به آن دوستی دست یابی که کم از گنج نیست و آن عشق که زیبایی جاودانه دارد . می خواهم خشنود باشی ، آن خشنودی که شیرین است و موقر آن خشنودی درونی که می آید و هرگز باز نمی گردد . می خواهم نهایت بهره را از لحظه ببری می خواهم واقعا درک کنی که تا کجا یگانه و نادری . می خواهم به یادت بیاورم که شاید خورشید لحظه ای از نظر پنهان شود ولی هرگز از درخشیدن باز نمی ماند . آرزو دارم کلماتی را بشنوی که نیازمند شنید...
10 دی 1392